سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بانی مسجدی شده بود و از زمین تا همه مصالح مورد نیاز را خودش تأمین می‌کرد. بر این نکته تأکید کرده بود که برای ساخت کامل مسجد به تنهایی و به مرور اقدام خواهد کرد. کسی به معمار مسجد مراجعه کرده بود و گفته بود می‌خواهد سنگ‌های بدنه داخلی مسجد را هدیه کند و در ساخت مسجد شریک شود.

معمار به بانی چیزی نگفته بود و سنگهایی اهدایی را تحویل گرفته و در مسجد نصب کرده بود. بانی خبر نداشت و چندی بعد در خواب می‌بیند که وارد قصری شده است. ازصاحب قصر می‌پرسد و به او می‌گویند که این قصر، مال شما است اما شریکی هم دارید که بخشی از قصر به او متعلق است. بعد از بیداری از خواب سراغ معمار می‌رود و می‌گوید: شما برای من شریک پیدا کرده‌اید؟ و ماجرا را از زبان معمار می‌شنود!

ظهر پنجشنبه مادر بزرگم سه روز پس از برگشت از زیارت سیدالشهداء، آسمانی شد و بعد از حدود 25 سال فراق، گام آخر را از همان مسجد برداشت و به همسرش (بانی مرحوم مسجد) پیوست. خدا همه درگذشتگان را غریق رحمت کند و از گناهان همه ما درگذرد. به فاتحه‌ای همه اموات را مهمان فرمایید.


نوشته شده در  شنبه 91/2/16ساعت  10:39 صبح  توسط جواد پورروستایی 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درود بر اهالی ورزنه!
حرکت؛ درجا؟!
آخر دورویی!
ابهام ادبی
زور عجیب سوتیها!
عاقبت حکم تخریب؟!
چاه مجاز یا غیرمجاز؟!
درخواست افزایش ظرفیت!
افقهای جدید اشتغال بانوان!
پرسشگری خطرناک!
قحط الرجال
[عناوین آرشیوشده]